خورشید سر زد از سحرت أیها الغریب***از سمت چشمهای ترت أیها الغریب
تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی***باران گرفت دور و برت أیها الغریب
جاری ست چشمه چشمه قدمگاه تو هنوز***جنت شده ست رهگذرت أیها الغریب
تو آفتاب رأفتی و کوچه کوچه شهر***در سایه سار بال و پرت أیها الغریب
با این همه، غریبِ غریبان عالمی***داغی نشسته بر جگرت أیها الغریب
از کوچههای غربت شهر آمدی ولی***داری عبا به روی سرت أیها الغریب
آقای من! نگو که تو هم رفتنی شدی***زود است حرف از سفرت أیها الغریب
شکر خدا جواد تو آمد ولی هنوز***بارانی است چشم ترت أیها الغریب
یک عمر خواندی از غم آقای تشنه لب***با اشکهای شعله ورت أیها الغریب
هر گوشهای ز حجره که رو میکنی دگر***کرب و بلاست در نظرت أیها الغریب
در قتلگاه، لحظهی آخر چه میکشید***جد ز تو غریبترت أیها الغریب
چشمان اهل خیمه دگر سوی نیزههاست***ظهر قیامت است و سری روی نیزههاست
«یوسف رحیمی»